نويسندگان



آثار تاريخي يك عاشق



دوستان عاشق تنها



دوستان عاشق



وضعیت من در یاهو



آمار وب



طراح قالب:



موزیک و سایر امکانات





بوی غربت

عکس عاشقانه - زوج های عاشق (4)

بوی غربت میدهم اما غریبه نیستم
اگر چه می دانی که در غریبی زیستم
مثل رودی بستر این خاک طی کرده ام
تا بفهمم عاقبت در جستجوی کیستم
روبروی آینه شب تا سحر غم می خورم
تا بفهمم عاقبت سایه ی گم گشته ی کیستم
اگر چون کبک می خوانم اگر چون کوه خاموشم
صدای توست در فکرم خیال توست در ذهنم


[+] نوشته شده توسط زوبير در 13:38 | |







من آمدم

من آمده ام که با تو راهی بشوم

 

آنی که تو از دلم بخواهی بشوم

 

دریا بغلم کن! بغلم کن دریا!

می خواهم از این به بعد ماهی بشوم


[+] نوشته شده توسط زوبير در 19:23 | |







من به دونیا

من به دنبال تو می گردم و از عشق خود میگویم
با آب زتو میگویمو از دوری تو
شدم دیوانه چو مجنون زنم بر دامنه کوه
کوه فریاد زند اما تو ز فریاد او بی خبری


[+] نوشته شده توسط زوبير در 19:20 | |







هشیار سری بود ز سودای تو مست
خوش آنکه ز روی تودلش رفت ز دست
بی‌تو همه هیچ نیست در ملک وجود
ور هیچ نباشد چو تو هستی همه هست



[+] نوشته شده توسط زوبير در 9:13 | |








صدا کن مرا که صدایت زیباترین نوای عالم است

صدا کن مرا که صدایت قلب شکسته ام را تسکین میدهد

صدا کن مرا تا بدانم که هنوز از یاد نبرده ای مرا

نشسته ام تا شاید صدایم کنی

صدایم کنی ومحبت بی دریقت را نثارم کنی



[+] نوشته شده توسط زوبير در 15:43 | |







نمیتونم ببخشمت                   دور شو برو نبینمت
تیکه ای بودی از دلم                گندیدی و بریدمت

هزار و یک رنگی بدون              دروغ و نیرنگی بدون
واسه دل عاشق من               بد نامی و ننگی بدون

راهمو کج کردی عزیز              عشقمو رد کردی عزیز
خودت ندونستی چی کردی     با ما بد کردی عزیز

یادت میاد گفتم بهت               اگه نمیشی مرهمم
تو رو خدا زخمم نشو              که تیکه پاره است بدنم

تو عین ناباوریها                      تو هم شدی یه زخم نو
هیچ نمیخوام مثل تو شم      از جلوی چشام برو………………….


[+] نوشته شده توسط زوبير در 15:27 | |







به من نگو نمی خوام اسمی ازت بیارم

هر چی که بود تموم شد نگو دوست ندارم

همش نگو نمی خوام به پای تو بسوزم

من اشتباه کردم عاشقتم هنوزم


[+] نوشته شده توسط زوبير در 15:19 | |







پشت پا خوردم ز هر کَس که گفت یار منه

چون که دیدم روز و شب در پی آزار منه

هرکه دستی از محبت حلقه کرد بر گردنم

دیدم این دست محبت ، حلقه دار منه . . .


[+] نوشته شده توسط زوبير در 15:17 | |







مثل یک روحی ؛ رها از بند زندان و تنی!

دور  هم باشی اگر از من ٬ همیشه با منی

تو همیشه بی خبر مهمان بغضم می شوی

بی هوا از چشم های خسته ام سر می زنی…



[+] نوشته شده توسط زوبير در 15:13 | |







آرزو دارم شبی عاشق شوی

آرزو دارم بفهمی درد را

تلخی برخوردهای سرد را

میرسد روزی که بی من لحظه ها را سرکنی

میرسد روزی که مرگ عشق را باور کنی

میرسد روزی که شبها در کنار عکس من

نامه های کهنه ام را مو به مو ازبر کنی . . .



[+] نوشته شده توسط زوبير در 15:12 | |








تا که بودیم ، نبودیم کسی / کشت ما را غم بی هم نفسی

تا که خفتیم همه بیدار شدند / تا که مردیم همگی یار شدند

قدر آن شیشه بدانید که هست / نه در آن لحظه که افتاد و شکست . . .



[+] نوشته شده توسط زوبير در 15:9 | |







یارب


یارب تو او را همچو من بر غم گرفتارش مکن

در شهر غربت ای خدا هرگز تو ازارش مکن

هر چند او از رفتنش چشمان من گریان نمود

لیک ای خدای مهربان از غصه پر بارش مکن . . .



[+] نوشته شده توسط زوبير در 14:52 | |







دل تنگم

 

دل تنگم و جز روی خوشت در نظرم نیست

 

در گیتی و افلاك به جز تو قمرم نیست

 

با عشق تو شب را به سحر گاه رسانم

بی لذت دیدار تو شب را سحرم نیست


[+] نوشته شده توسط زوبير در 14:49 | |







عشق تو به تار و پود جانم بسته است

بی روی تو درهای جهانم بسته است

از دست تو خواهم که برآرم فریاد

در پیش نگاه تو زبانم بسته است

 

 



[+] نوشته شده توسط زوبير در 14:42 | |







 

عاشقت خواهم ماند، بی آنکه بدانی دوستت خواهم داشت

 

بی آنکه بگویم درد دل خواهم گفت بی هیچ گمانی گوش خواهم داد

 

بی هیچ سخنی در آغوشت خواهم گریست بی آنکه حس کنی در تو ذوب خواهم شد

 

بی هیچ حراراتی اینگونه شاید احساسم نمیرد



[+] نوشته شده توسط زوبير در 14:32 | |







می توانی بروی قصه و رویا بشوی

راهی دورترین گوشه دنیا بشوی

من و تو مثل دوتا رود موازی بودیم

من که مرداب شدم کاش تو دریا بشوی . . .



[+] نوشته شده توسط زوبير در 14:31 | |








کوچه پس کوچه این شهر تو را می بوید

عطر خوش بوی تنت ناب تر از مُشک و گلاب

بوسه ای از لب شیرین تو شد سهم دلم

این غزل جای من امشب شده بد مست و خراب . . .



[+] نوشته شده توسط زوبير در 14:26 | |







آن عشق

آن عشق که دیده گریه و آموخت ازو

دل در غم او نشست و جان سوخت ازو

امروز نگاه کن که جان و دل من

جز یادی و حسرتی چه اندوخت ازو . . .



[+] نوشته شده توسط زوبير در 14:23 | |







یارم از من بی سببب رنجیدورفت/گریه را دید و برمن خندید و رفت

وقت رفتن دیگر از ماندن نگفت/قصه ناگفته هارا نشنید و رفت

تشنه بودم همچو دشتی پر عطش/مثل باران بر تنم بارید و رفت

گل فراوان بود از باغ من/غنچه ای نشکفته را برچید و رفت . . .



[+] نوشته شده توسط زوبير در 14:19 | |







ای نگاهت نخی از مخمل و از ابریشم

چند وقت است که هر شب به تو می اندیشم

به نفس های تو در سایه سنگین سکوت

به سخنهای تو با لهجه شیرین سکوت . . .



[+] نوشته شده توسط زوبير در 14:8 | |







عشق


از روی مهر گلرخان در سینه دارم خارها
آتش به جان و دل زنند این آتشین رخسارها
بر روی ما ای باغبان بگشا در گلزار را
تا کی به حسرت بنگریم از رخنه دیوارها
ناز من عشق من از چشم ترم زود مرو
سرو جانم به فدایت زبرم زود مرو
نکنم شکوه که دیر آمده ای بر سر من
جان من دیر چو آیی به سرم زود مرو
چشم پر حسرت من سیر ندیدست ترا
بنگرم اشکم و از چشم ترم زود مرو
ترسم ای گل که نبینم دگرت دیر میا
ترسم ای جان که نیایی دگرم زود مرو
آفتاب لب بامی به یک گردش چشم
بر در و بام نماند اثرم زود مرو
صبر کن به خدایم که زشوق رخ تو
نه زخود کز دوجهان بیخبرم زود مرو
این تویی یا که خیالم بتی آراسته است
گر تویی بهر خدا از نظرم زود مرو


[+] نوشته شده توسط زوبير در 18:27 | |







عشق



 

در ازل پرتو حسنت ز تجلی دم زد    عشق پيدا شد و آتش به همه عالم زد

 

 

جلوه‌ای کرد، رخت ديد ملک عشق نداشت    عين آتش شد از اين غيرت و بر آدم زد

 

عقل می‌خواست کز آن شعله چراغ افروزد   برق غيرت بدرخشيد و جهان برهم زد

 

مدعی خواست که آيد به تماشاگه راز   دست غيب آمد و بر سينه نامحرم زد

 

ديگران قرعه قسمت همه بر عيش زدند    دل غمديده ما بود که هم بر غم زد

حافظ آن روز طربنامه عشق تو نوشت


[+] نوشته شده توسط زوبير در 17:57 | |



مترجم سایت

مترجم سایت